رمان چشمهای وحشی | پردیس رئیسی(ادامه)
ایران رمان
درباره وبلاگ


سلام دوستان عزیزم...من اومدم تا توی این وبلاگ براتون کلی رمان ایرانی و خارجی بذارم...امیدوارم که خوشتون بیاد... ______________________ ×کپی برداری با ذکر منبع×

پيوندها
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ایران رمان و آدرس iranroman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 19
بازدید کل : 20300
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
ℕazanin

آرشيو وبلاگ
شهريور 1392


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, :: 14:57 :: نويسنده : ℕazanin

از حرکات بچه گونه اش خنده ام گرفت .خیلی با مزه بود . دوباره یه بوس کوچولو از صورتش کردم و رفتم سمت پله ها . می خواستم یه دوش بگیرم بلکه یکم از آشفتگی ام کم شه و آروم شم . حولمو برداشتم و رفتم سمت حموم .
یه دوش جانانه ی آب ولرم گرفتم . حولمو پوشیدم و یه حولهی دیگه هم بستم به سرم و از حمام اومدم بیرون . رفتم توی اتاقم و شروع کردم لباس پوشیدم و موهامو شونه کردم . از بچگی عادت نداشتم موهامو خشک کنم . واسه ی همین موهام همونطور خیس ریختم دورم . اومدم از اتاقم برم بیرون که دوباره چشمم به نامه ی آترین که روی زمین بود افتاد . نامه رو برداشتم و یه نگاه سر سری بهش کردم.
دوباره بغض گلومو فشرد و پرده ی اشک دیدمو تار کرد . اشکام بی صدا چکید روی گونه ام . پاکت نامه هنوز روی زمین بود . دلّا شدم . پاکت رو از زمین برداشتم . بزش کردم . یه سی دی توش بود . روی سی دی هیچی ننوشته بود . لب تابمو از توی کیفش کشیدم بیرون و گذاشتم روی تخت . خودمم پریدم روی تخت و لب تابو روشن کردم .
سی دو رو توی لب تاب گذاشتم . فقط یه فایل صوتی بود . روش کلیک کردم و منتظر شدم تا پخش شه .
دیگه دیره واسه موندن
دارم از پیش تو میرم
جدایی سهم دستامه
که دستاتو نمی گیرم
تو این بارون تنهایی
دارم میرم خداحافظ
شده این لحظه تقدیرم
چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره واسه موندن
دارم از پیش تومیرم
جدایی سهم دستامه
که دستاتو نمی گیرم
تو این بارون تنهایی
دارم میرم خداحافظ
شده این لحظه تقدیرم
چه دلگیرم خداحافظ
دیگه دیره دارم میرم
چقدر این لحظه ها سخته
جدایی از تو کابوسه
شبیه مرگ بی وقته
دارم تو ساحل چشمات
دیگه آهسته گم می شم
برام جایی تو دنیا نیست
تو اوج قصه گم میشم
( مازیار فلاحی – دیگه دیره )
دوباره اشکام جاری شده بود . آهنگه توی ذهنم تکرار می شد و با هر تکرار گریه ی من هم شدید تر می شد .
ــ کاش بهش می گفتم . کاش می گفتم بمون . کاش مانع رفتنش می شدم .
اما اون شب دوباره توی ذهنم اومد . این که از دنیای زیبای دختر ها خارج شدم . اینکه بالاخره یه روز مامان اینا بفهمند خیلی منو می ترسوند . از سر افکندگی می ترسیدم . از چشمهای مردم که به چشم یه هرزه نگاهم کنند . از رامتین . می ترسیدم دیگه منو به چشم خواهر پاکدامنش نگاد نکنه .
با خودم گریه می کردم و ناله می زدم . دلتنگ آترین شده بودم . دلم واسه نگاه گیراش تنگ شد . واسه این که توی آغوشش فرو برم و سرم رو روی سینه ی ستبرش بذارم . واسه ی لبهای گرمش .
نمی دونم چه مدت گذشت تا خوابم برد .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: